پيام
+
[تلگرام]
فرار شهيد هادي از وسوسه شيطان
ابراهيم گرفته و ناراحت بود... رفتم کنارش ازش پرسيم: چيشده داش ابرام؟ مشکلي پيش اومده؟
اول نمي گفت. اما بعدش به حرف اومد: چند روزه دختري تو اين محله به من گير داده و ميگه تا تورو به دست نيارم ولت نمي کنم...!
رفتم تو فکر يدفعه خنديدم!
ابراهيم گفت: خنده داره؟
گفتم:داش ابرام ترسيدم فکر کردم چي شده... با اين تيپ و قيافه اي که تو داري اين اتفاق عجيب نيست!
گفت: يعني چي؟! يعني بخاطر تيپ و قيافه ام اين حرفو زده؟ گفتم: شک نکن…!
روز بعد تا ابراهيم رو ديدم خندم گرفت... با موهاي تراشيده اومده بود محل کار و بدون کت و شلوار... فرداي اون روز با پيراهن بلند به محل کار اومد و باچهره اي ژوليده تر... حتي با شلوار کردي و دمپايي آمده بود...
ابراهيم مدتي اين کار را ادامه داد تا از اين وسوسه شيطاني رها شد...
سلام بر ابراهيم1
@AlamdarKomeil

انديشه نگار
99/1/19