پيام
+
[تلگرام]
آخر شب بود که کتاب سلام بر ابراهيم را بستم و خوابيدم...
به خواب ديدم، در باز شد و شهيد ابراهيم هادي وارد شد.. در حالي که يک کاسه در دست داشت...
توي کاسه چند کاغذ بود، مثل کاغذهاي قرعه کشي..
يکي از کاغذ ها را برداشتم.. نوشته بود دخيلش کن .. با تعجب گفتم به کي؟ کجا؟
و ابراهيم گفت به همان که فرزند 900 گرمي شما را تا به اينجا رسانده است..
يادم آمد که در بارداري بودم که گفتند بچه شما مرده است.. با عمل سزارين بچه به دنيا آمد و من او را از امام رضا خواستم و از آقا درخواست کردم فرزندم سالم باشد اسمش را رضا مي گذارم..
حالا فرزند من به دنيا آمده بود اما 900 گرم بيشتر نبود.. به سختي بزرگ شد.. دير صحبت کرد و ... اما رضا با مشکل حرکتي هم روبرو شد..
با خوابي که ديده بودم، برايم عجيب بود که بايد به مشهد بروم و دخيل شوم چون چند بار رضا را به مشهد برده بودم اما ..
از طرفي نه شرايط مالي خوبي براي مشهد رفتن داشتم .. نه امکان مسافرت بود..
تا اينکه همه چيز به ناگهان و چند روزه جور شد و با قرعه کشي به سفر مشهد رفتيم..
به آقا عرض کردم که شهيد هادي من را به سوي شما فرستاده ..
از شما مي خواهم مشکل پسرم حل شود...
و بعد از اين سفر روز به روز رضا حالش بهتر شد و به دبيرستان هم رفت و درسش را ادامه داد و حالا در کارهايش موفق است..
تلخيص از سلام بر ابراهيم 2
_________________________
تصوير اين مطلب مربوط به آقا رضا " شفا يافته به واسطه شهيد ابراهيم هادي " است.
_________________________
@Alamdarkomeil

رقيه کنيز بي بي زهرا
99/2/5