پيام
+
[تلگرام]
مسافر کشي ابراهيم
يک روز ابراهيم زنگ زد و گفت ماشينت رو امروز استفاده مي کني؟
گفتم نه همينطوري جلوي در خونه افتاده! آمد ماشين را گرفت و گفت تا عصر بر مي گردم..
وقتي برگشت گفتم کجا بودي؟ گفت مسافر کشي!
تعجب کردم.
بعد گفت بيا با هم بريم چند جا و برگرديم و بعد گفت اگر توي خونه برنج و روغن يا چيزي داريد، به همراه خودت بيار..
بعد رفتيم فروشگاه و مقداري برنج و روغن و ... خريديم. از پول هايي که فروشنده مي داد، مشخص بود که واقعا رفته مسافرکشي
بعد هر چه خريده بود را به پايين شهر برديم و به خانواده هايي داديم.
بعد فهميدم که اينها خانواده هايي هستند که همسرنشان در جبهه هستند و رزمنده هستند و براي زندگي با مشکل مواجه شده اند..
اين ها از کارهاي خالصانه ابراهيم بود که اين روزها کمتر از آن خبري است..
سلام بر ابراهيم 1
@AlamdarKomeil

هما بانو
01/4/4