پيام
+
[تلگرام]
[-وقتي چراغها خاموش شد...]
+گفتم:
-آقا ابرام!
اينها ي هستند
دنبال خودت مياري؟!
+ با تعجب پرسيد:
-چطور؟
-چي شده؟!
+گفتم:
ديشب اين پسر
دنبال شما وارد هيئت شد.
بعد هم آمد و کنار من نشست.
حاج آقا داشت صحبت ميکرد.
از مظلوميت امام حسين
«عليهالسلام»
و ارهاي يزيد ميگفت.
اينپسر هم خيرهخيره
و با عصبانيت گوش ميرد.
-وقتي چراغها خاموش شد،
بهجاي اينکه اش بريزه،
مرتّب فحشهاي ناجور به يزيد ميداد!
_ابراهيم داشت با تعجّب گوش ميرد.
يکدفعه زد زير خنده.
+بعد هم گفت:
عيبي نداره،
اين پسر تا حالا هيئت نرفته
و گريه نرده.
مطمئن باش با امام حسين «عليهالسلام»
که رفيق بشه تغيير ميکنه.
ما هم اگر اين بچهها رو
مذهبي کنيم هنر کرديم.
_دوستيِ ابراهيم با اينپسر به
جايي رسيد
که همه کارهاي اشتباهش را کنار گذاشت.
او يکي از بچههاي خوب ورزشکار شد.
#إبــــــــــرإھيمھإد
#منبع: سلام بر ابراهيم
@AlamdarKomeil
همابانو
101/4/4